معنی هام رو در لغت نامه دهخدا

در معنی کلمه التذکیه، زوزنی مینویسد: گلو بریدن و هام رو شدن ستور و تیز کردن - انتهی. در اقرب الموارد آمده است در مادۀ ذکی: ’المذاکی و المذکیات، الخیل التی تم سنها و کملت قوتها، الواحد مُذک و مذک’. کلمه هام رو در فرهنگ ها یافت نشد. در برهان دارد: ’همرف اسبی را گویند که داخل پنج سال شده باشد و همه دندان هایش برآمده باشد و به جای فا، واو هم آمده’. و باز مینویسد: ’همرفشده، اسبی را گویند که داخل در پنج سال شده باشد و همه دندان هایش برآمده باشد و به جای فا، واو هم گفته اند که همرو شده باشد و به زبان عربی قارح خوانند’. از این رو هام رو یا اصل این دو صورت و یا صورت دیگر یعنی سومی است. (یادداشت مؤلف)

معنی هام رو در فرهنگ لغت هوشیار

اسب که داخل پنج سال شده و همه دندانهایش بر آمده باشد

معنی هام رو - جستجوی لغت در جدول جو

هام رو

لغت نامه دهخدا

هام رو

فرهنگ لغت هوشیار

صنم رو

(دخترانه)

صنم (عربی) + دخت (فارسی) آنکه دارای صورت زیبا و دلبرانه است

فرهنگ نامهای ایرانی

پاک رو

پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر

پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مِثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کِرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر

فرهنگ فارسی عمید

اخم رو

اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، ترش رو، گره پیشانی، عبوس، زوش، ترش روی، متربّد، دژبرو، عبّاس، سخت رو، بداغر، روترش، تیموک، عابس، تندرو، بداخم

فرهنگ فارسی عمید

کام جو

آنکه در طلب آرزوی خود برآید، جویندۀ کام و مراد

فرهنگ فارسی عمید

نیم رو

نیم رخ، یک طرف صورت، یک سمت چهره، برای مثال نیم رو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی - ۶۴۴)، غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، به ویژه مرغ خانگی در روغن تهیه می شود، به صورتی که سفیدۀ آن ببندد

فرهنگ فارسی عمید

گرم رو

تندرو، روندۀ به شتاب، در تصوف سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد، برای مثال چنان گرم رو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱ - ۸۳)

فرهنگ فارسی عمید

هم روش

همرو، همراه

فرهنگ فارسی عمید

هام رنگ

هم رنگ، دو چیز که به یک رنگ باشند، همتا، همانند

فرهنگ فارسی عمید

نرم رو

اسب راهوار

فرهنگ فارسی عمید

هم رو

رو به رو، مقابل

فرهنگ فارسی عمید

هم رو

باهم رونده، همراه، هم سفر

فرهنگ فارسی عمید

ام روح

(اُمْ مِ رَ)

مکه. (المرصع)

لغت نامه دهخدا

خام رس

(رَ)

نوعی پختگی میوه که غیرطبیعی است و مزه و رنگ میوه بد باشد

لغت نامه دهخدا

دام رود

دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور، جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و شغل مردم آن زراعت و کرباس بافی است، و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا

اخم رو

(اَ مِ)

عبوس. ترش روئی

لغت نامه دهخدا

رام رود

نام ناحیتی است به چغانیان، و وشجرد از اعمال آن است: ابوریحان بیرونی در وصف جمست گوید: و در آن معدنی پیدا شد در وشجرد از حدود چغانیان در ناحیه یی که به رام رود شهرت داشت، (الجماهر فی معرفه الجواهر ص 194)

لغت نامه دهخدا

خام شو

خام شوب:
خام شو کن که بیابی تو ثبات از کرباس
سخن پختۀ پرداخته از من بشنو،
نظام قاری

لغت نامه دهخدا

زاغ رو

مؤلف آنندراج این کلمه را بدون ضبط و تفسیر آورده است با شاهد ذیل:
خسروا لشکر خطش بدوید
دل نگه دار وقت زاغ رو است،
امیرخسرو (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

هم رو

(هََ)

روبه رو. هم صورت. (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

هم رو

(رَ نُ / نِ / نَ)

همراه و همسفر و رفیق. (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

قدم رو

گام رو

فرهنگ لغت هوشیار

هم رو

باهم رونده هم سفر

فرهنگ لغت هوشیار

اخم رو

ترش رو چین بر ابرو و پیشانی افکنده

فرهنگ لغت هوشیار

گرم رو

تندرو گرم ران، تعجیل کننده شتابنده: نفس سرد سحر گرم رو از بهر چراست ک یادم آمد: زپی آنکه رسول چمن است. (مجیر بیلقانی)، تعجیل کننده شتابنده، عاشق بی صبر، سالک چالاک

فرهنگ لغت هوشیار